جدول جو
جدول جو

معنی بهار بن - جستجوی لغت در جدول جو

بهار بن
مرتعی در حوزه ی شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهارین
تصویر بهارین
(دخترانه)
منسوب به بهار، بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چهارپایان در فصل بهار و تابستان، جایی شبیه ایوان در خارج طویله که در فصل بهار و تابستان چهارپایان را در آنجا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهار بند
تصویر چهار بند
دو مفصل دست یا آرنج و دو مفصل زانو، چهار مفصل، کنایه از دنیا و چهار عنصر
فرهنگ فارسی عمید
(حِ رِ بُ)
دهی است جزء دهستان حبله رود بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. واقع در 450هزارگزی طریق سیمین دشت و چهل هزارگزی از طریق امین آباد و جنوب باختر فیروزکوه و چهارهزارگزی شمال ایستگاه سیمین دشت. ناحیه ای است واقع در کوهستان ولی معتدل. دارای 570 تن سکنه میباشد. تاتی، فارسی زبانند. از رود خانه دلیچائی مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن، میوه جات سردسیری. اهالی به کشاورزی وباغبانی گذران میکنند. از بنای قدیمۀ این ده قلعۀخرابه ای به نام گذرخانی در 26هزارگزی آبادی واقع است. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آبها که در بهار در مسیل ها و آبراهه ها از باران و سیل پدید آید و در دیگر فصول کم یا خشک شود. آب که تنها از بارانهای بهاری روان شود. آبی که دایم نباشد و تنهاگاه آب شدن برفها پیدا آید در رودی یا خشک رودی. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) :
بهاران و جیحون و آب روان
سه اسب و سه جوشن سه برگستوان.
فردوسی.
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان.
فرخی.
تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع
کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46).
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست.
منوچهری.
بشهرش نه برف و نه باران بدی
جز اندک نمی کز بهاران بدی.
اسدی.
تا زمستان بسی نیاساید
در بهاران جهان نیاراید.
سنایی.
بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی
چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا.
مسعودسعد.
هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی.
خواجه عبداﷲ انصاری.
ز هر سو قطره های برف و باران
شده بارنده چون ابر بهاران.
نظامی.
گر بهاران شکوفه میوه کند
من شکوفه کنم ز میوۀ تر.
خاقانی.
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.
سعدی.
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
بت خانه چین. بهارستان. (فرهنگ فارسی معین) :
بی آفرین سرایی بلبل بهار و باغ
پدرام نیست گرچه چمن شد بهار چین.
سوزنی.
کآسمان قبلۀ زمین خواندش
وآفرینش بهار چین خواندش.
نظامی (هفت پیکر ص 63)
لغت نامه دهخدا
(بَرِ)
جایی که در افسانه ها بمنزلۀ بهشت روی زمین است. بهشت گنگ. و آن بدست عده ای از ایرانیان در وسط خاک توران در طرف شمال سیر دریا (سیحون) برپا شده بود. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بهشت گنگ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ گَ)
بهار چین. بهشت گنگ:
تا چون بهار گنگ شد از بوی او جهان
دو چشم خسروانی چون رود گنگ شد.
ابوطاهر خسروانی.
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر.
عنصری (دیوان چ قریب ص 113).
ما را بهشت تست بکار و بکار نی
سر بر زدن بخاک بهشت و بهار گنگ.
سوزنی.
رجوع به بهار چین و بهشت گنگ و بهار گنگ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
مکان تابستانی که بالای او باز باشد و شبها اسبان در آنجا بندند و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته. ودر محاوره جایی که اسبان را در موسم بهار در آنجا بندند. (آنندراج). طویلۀ بی سقف که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند. باربند. بهاربند. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهار بر
تصویر چهار بر
سطحی که توسط چهار خط مستقیم محیط گردد: چهار ضلعی
فرهنگ لغت هوشیار
طویله بی سقفی که در فصل بهار و تابستان چارپایان را در آن بندند باربند باره بند، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بر
تصویر بار بر
کسی که بار را بر پشت و دوش خود حمل کند بار برنده حمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
هنگام بهار، فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار بند
تصویر چهار بند
چهار مفصل دو مفصل دست (آرنج) و دو مفصل زانو، چهار عنصر، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاربند
تصویر بهاربند
جای بستن چارپایان در بهار و تابستان که سقف ندارد، خانه هواگیر ویژه فصل بهار
فرهنگ فارسی معین
بهار هنگام، فصل بهار
متضاد: خزان، برگ ریزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرواره ی پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
بهارخوان نوروزخوان
فرهنگ گویش مازندرانی
بز پیشانی سپید
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی بین کدیر و کالج نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
اوایل بهار، نزدیکی های بهار
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم بهاره ی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
فصل بهار، ایام بهار
فرهنگ گویش مازندرانی
زن برادر
فرهنگ گویش مازندرانی
طنابی کلفت و بلند که گاهی از جنس کنف بوده و به آن لیف خرما
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران
فرهنگ گویش مازندرانی
نام بخشی از زمین های کشاورزی از دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر درخت، در سایه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی